نوشته اصلی توسط
نسرین....
سلام و وقت بخیر
یه خانوم ۲۴ ساله هستم و یک پسر سه ساله دارم . شوهرم ۳۰ سالشه
۱۸ سالگی با پسر عموم ازدواج کردم و تا ۶ ماه پیش زندگیم عالی بود. از لحاظ خرجی خونه و مخارج خودم و بچه و... شوهرم همه رو به نحو عالی تضمین میکرد و واقعا زندگیم خوب بود
اما حدود ۸ ماهه شوهرم اخلاقش تغیر کرده تا حدی که دیشب برای دفعه ۲۷ کتکم زد و ساعت ۲ شب از خونه زد بیرون
اول بهانه گیر شد به غذا و به هرچیز دیگه
بعدش شروع کرد شب دیر بیاد خونه بهش که میگفتم چرا میگفت سفارش زیاد شده دیر کارگاه تعطیل میکنم به اثر گذشت زمان اومدنش به خونه خیلی دیر شد مثلا ساعت ۱ یا ۲ شب میومد میگفتم حداقل بیا شام بخور میگفت خستم حال ندارم و یه چیزی خوردم صبحم ساعت ۶ میرفت بیرون یعنی هیچ وعده غذایی خونه نبود
من الان تو این مدت ۸ ماهه زندگیم به جایی رسیده که سر مسائل کوچیک با کمربندش کتکم میزنه
توی خونه فقط به پسرم توجهش هست و بعدشم بازم زود میره بیرون فقط میهتاج خونه رو و پوشاک رو تامین میکنه و از لحاظ عاطفی و روحی اصلا توجهی نداره
چندوقتیه به خونه زنگ میزنن تلفن رو که برمیداشتم یه خانوم بود صداشو یه جوری میکرد انگار آب داغ ریختن روش میگفت شوهرت دیشب سک.س داشت منم آشفته و کلافه میشدم و نمیدونستم چیکار کنم
دیشب توی ماشین کاندوم و رژ لب قرمز دیدم که دنیا رو چشمم سیاه شد خیلی غصم شد و ناراحت شدم و تو خونه دعوام شد باهاش و باهاش دعوا کردم و با کمربند کتکم زد بعدم رفت
من شوهرمو و زندگیمو خیللی دوست دارم چطوری به زندگیم کمک کنم دلم میخواد مرد ۸ ماه پیش بشه مردی که ساعت ۹ تو خونه بود مارو دوست داشت براش شام میزاشتم و کلی همو بغل میکردیم برام تعریف میکرد از خاطرات سربازیش یا از شیطنت هایی که میکرده من به خاطر شوهرم حتی درسم را نخوندم پرستاری آوردم گفت مرد مال کاره و درآمد زایی زن مال خونس و شوهر داری منم یک کلام به صد کلام گفتم چشم
سه ماهه دیگه مهمونی هارو نمیرم چون نمیادش و خجالت زده میشم
الهی خیر نبینن این زنا که زندگی آدمو خراب میکنن
چیکارکنم که درست باشه این مشکلاتمو تا الان پنهان کردم هرچند مادرم فهمیده و خیلی ناراحته
میگه زندگیتو بکن به بچه برس به منم کاری نداشته باش
میگه خودتو آماده کن یه گل پسر دیگه بزارم رو دستت تا سرگرم بشی به پا من نپیچی دلم میخواد بل چکش بزنم تو سرش اینارو که میگه
زیاد حرف زدم ببخشید خواهش التماس دعا و راهنمایی دارم